نجف
آهسته قدم به حرم مولا علی (ع) میذاری... انگار بعد مدت ها دوری، پا گذاشتی خونه ی خودت، تو آغوش امن پدر...
انقدر غرق آرامشی که اصلا گذر زمانو حس نمی کنی. اصلا انگار دنیا وایساده و یه دستی تو رو تو آغوشش گرفته و نمیذاره هیچ گزندی بهت برسه.
نگاه به ضریح میندازی ، شکوه و عظمت و جلالش مال پدر همه ی اماماس. بزرگیشو با تموم وجود حس میکنی. اصلا نمیدونی چی بخوای چی دعا کنی چی بخونی. حتی اگر اشکی هم ریخته میشه از آرامشه. بابا اصلا خودِ بهشته. کعبه با اون همه عظمتش این آرامشو نداشت. انقدر تو آرامش فرو میری که حتی صدای زائرای دیگه رو هم نمیشنوی. مثل خواب شیرین یه نوزاد.
انگار که چرخ زمون تو بهترین جا وایساده...
مقصد بدی سامراست...
هنوز جای بمب و تیرو تفنگ رو در و دیوار مونده. سرداب تخریب شده ی امام زمان (عج) رو زیارت میکنی و از صحن در حال باز سازی عبور میکنی و با هزار امید میری داخل حرم، یهو به جای ضریح یه چاردیواری چوبی میبینی که روش با مخمل سبز پوشیده شده و رو کاغذ نوشتن ( نرجس خاتون. حکیمه خاتون . امام هادی (ع) و امام حسن عسگری (ع).). اینجا اصلا روضه خوندن احتیاج نداره. عمق فاجعه رو تازه اینجاست که درک میکنی... انگار در حال قبض روح شدنی. به هیچ وجه انتظار دیدن همچین صحنه ای رو نداشتی. قلبت داره از جا کنده میشه. چقدر غریب و مظلوم...
کاظمین
جایی که مزار مطهر پدر و پسر ولی نعمتمون، امام رضا(ع) واقع شده. حرم امام موسی کاظم (ع) و امام جواد (ع). یه نسیم آشنایی به مشامت میخوره. از همون جنسی که تو مشهد حسش میکنی. خیلی خیلی با صفاست...
حالا مقصد آخر
کربلا
نینوا
دشت بلا
اسمش که میاد دل از جا کنده میشه
گَردِ غم پاشیده شده به تموم شهر و زمین و آسمون...
نمیدونم زیارتو چه جوری دیدی اما منکه حتی یه قطره اشک از چشام نیومد. هنگ کرده بودم. فقط نگاه میکردم. فقط سکوت. بابا اینجا کجاست. تل زینبیه گودال قتلگاه. ضریح 6 گوشه. مقام شهدای کربلا... کف العباس...
خدایا تو چه صبری داری
چه صبری به زینب (ع) دادی که عاشورا تو کربلا بود ما که بعد این همه سال از واقعه ی کربلا اومدیم قلبمون داره از دردِ اینجا متلاشی میشه.
گفتی زیر گنبد دعا کنیم دعامون مستجاب میشه اما آخه چه دعایی کنیم ما که هاج و واجِ این زیارتیم...
بین الحرمین
ورود به صحن حضرت عباس... اینجا یکم دلت آروم میگیره . آخه عباس (ع) هم غم عشق برادرشو کشیده میدونه چه حالی داری. هرچند این محبت ذره ای از محبت عباس (ع) به حسین (ع) نمیشه اما محبت حسین (ع) قطره اش هم کار دریارو میکنه...
تو کل کربلا هیچ جا مثل ورودی خیمه گاه محبت حضرت عباسُ (ع) و درک نمیکنی. وقتی وارد خیمه گاه میشی و همون اول ورودی میگن اینجا خیمه ی عباس بوده هرکی میخواد به خیمه ی حسین (ع) بره باید اول از اینجا رد بشه. هرکی میخواد زینبُ (س) زین العابدین (ع) رو ببینه باید اول از این خیمه عبور کنه. به هر کدوم از خیمه های اصحاب حسین (ع) بخوای بری غیر از اینجا راه نداره. تا عباس (ع) اجازه نده نمیتونی بری. با این وجود دشمن کی میتونست به خیمه ها نزدیک بشه، اونا رو به آتیش بکشه. تو اون خیمه ی عباس (ع) خیلی خیلی آرامش داری . آخه کم جایی نیست عباس (ع) هوای اینجا رو داره.
خیمه ی امام حسین (ع) و خواهرش زینب (س) پشت به پشت هم قرار داره...
همه ی اینا رو گفتیم اما هنوز از بقیع حرفی نزدیم
اینجا تو حرم هر امامی ضریح هست حتی اگه چوبی باشه ؛ بالای قبر هر امامی یه گنبد هست حتی اگه در حال باز سازی باشه
اما بقیع...
روزا آفتاب سوزانه که به قبور 4 امام عزیزمون میتابه و شبا ، با وجود روشن بودن حرم نبی (ص) یه ذره نور به بقیع نمیرسه تاریک و تاریک و تاریک...
قبلا میذاشتن حداقل واسه لحظه های کوتاه پشت شبکه ها بری و به قبر هایی که فقط با یه سنگ مشخص شده نگاه بندازی و دلتو غم بگیره. اما انگار این روزا همینم دریغ میکنن از زائرا
شب میلاد آقا امام زین العابدینه..
اما بقیع چه خبره؟؟؟
هیچ!!!
از روزا و شبای عادی هم خلوت تره.
لعنت به این وهابی ها...
شب تولد امام رضا (ع) حرمش که هیچی کل ایران چراغونیه. اما اونجا نمیذارن حتی یه زیارت نامه بخونی...
حالا بقیع هرچی هست باز هم هست. میدونی مزار 4 امام عزیزت اینجاست
اما از قبر عزیز مصطفی (ص) کی خبر داره!!!!!!
.....
شب میلاد بود
باید یه پستی در باره ی اعیاد شعبانیه میذاشتم که دلو شاد نکنه اما انگار غم به دلا نشست...
آخه اومدم از حسین (ع) بگم دلم رفت کربلا. کربلا که بدون غم نمیشه. از امام سجاد (ع) بگیو یاد بقیع نکنی نمیشه ...
شیعه تا آقاشو نبینه دلش آروم نمیگیره...
اللهم عجّل لولیک الفرج
آمین
نظرات شما عزیزان:
گویند روزی ماهیان دریا جلسه ای تشکیل دادند و گفتند:
ما سالها است این حکایت را می شنویم که آب مایه حیات است .
اما هرگز آب را ندیده ایم .
اخیرا شنیده ایم در فلان نقطه از دریا، ماهی دانائی که آب را دیده ،
زندگی می کند. پس باید نزد او برویم تا آب را به ما نشان دهد.
هنگامی که ماهیان به او رسیدند، از او خواستند آب را به آنها بنمایاند.
ماهی دانا گفت : شما چیزی غیر از آب به من نشان دهید تا من آب را به شما نشان دهم .
این مثلی است برای کسانی که قائل به مبداء و معاد نیستند و می گویند:
اگر خدائی هست ، پس چرا او را نمی بینیم ؟
غافل از اینکه خالق جهان همه جا هست .چشم بصیرت می خواهد
تا به آثار او بنگرد و خالق جهان را در هر چیز مشاهده نماید.
چنانکه امیرمؤ منان فرمود:
ما راءیت شیئا الا و راءیت الله قبله و بعده و معه
هیچ چیزی را ندیدم مگر اینکه قبل از آن و بعد از آن و با آن خدا را دیدم .
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است .دوست نزدیکتر از من به من است
شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید:
اءرایت الله حین عبدته ؟ آیا خدائی را که می پرستی می بینی ؟
فرمود: انی لم اعبد ربا لم اره
من خدائی را که نبینم عبادت نمی کنم .
پرسید: چگونه او را می بینی ؟
فرمود: چشمها او را نمی بیند، لکن قلبها او را می بیند
گفتگو با خدا
خوابیده بودم ...
در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده ی عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم در کنارش دو جفت جای پا دیده می شد . یکی مال من و یکی مال خدا ...
جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب ٬ خاطرات بد ٬ زیبایی ها ٬ لبخندها ٬ شیرینی ها ٬ مصیبت ها و ... همه و همه را می دیدم ...
اما دیدم در کنار بعضی برگ ها فقط یک جفت جای پا هست . نگاه که کردم همه سخت ترین روزهای زندگیم بودند . روزهای همراه با تلخی ها ٬ ترس ها ٬ دردها و بیچارگی ها ...
با ناراحتی به خدا گفتم : روز اول تو به من قول دادی که هیچ وقت تنهایم نمی گذاری ! هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم ...
چگونه ؟ چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها و مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی ؟ چگونه ؟
خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد ...
لبخندی زد ...
و گفت : ای بنده ام ! من به تو قول داده ام که همراهت خواهم بود در شب و روز ٬ در تلخی و شیرینی ٬ در غم و شادی ٬ در گرفتاری و خوشبختی و ...
من به عهد خود وفا کرده ام ...
هرگز تو را تنها نگذاشته ام ٬ هرگز تو را به حال خود رها نکرده ام ...
حتی برای یک لحظه !
آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ٬ جای پای من است که تو را به دوش می کشیدم ...