من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بیمــــار تــــو را دیــدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم همچــــو منصــور خــــــریدار سرِ دار شدم
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب دل مایی ز چه بیمار شدی
ادامه مطلب...
نمي بيني مگر دجاله هارا؟
سرود شوم نفي لاله ها را؟
ببين نشخوار صبح وشامشان را
طنين طعنه و دشنامشان را
برای مشاهده به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب...
دلم گرفته ای خدا
کو آن صدای آشنا
کو آن نوای دل نشین
کو آن شبای در خوشی
ادامه ی مطلب را مشاهده کنید
ادامه مطلب...
دل سروده ی من
تقدیم به عشق جاودان
من و تو
من و دل تنگی و غصه
من و خوشبختیِ خفته
منو شب ها زنده داری
من و دائم بی قراری
من و هردَم به دویدن
ولی هرگز نرسیدن
تو حوشیِ بی نهایت
نداری به غم تو عادت
تو چشای پر خمارت
میشه رفت رسید به غایت
تو بهونه واسه هستی
تو میْ ای برای مستی
تویی اون نوای سازم
تا ابد بهت می نازم
تویی رونق غزلهام
در پسِ پرده ی اوهام
تو یه حس پرغروری
واسه شبهام تو یه نوری
تویی امّید واسه ی قلب شکسته
که شده از غم دوریِّ تو خسته
تو بهونه واسه موندن
تو یه حسی واسه خوندن
واسه تا ابد رهایی
غم عشق تو سرودن
من همیشه یادت هستم
نگو این عهدو شکستم
تو همه هستی که هستم
تو خوبی که پات نشستم
آوای خسته (هانیه)
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
***
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
***
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
***
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
***
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
***
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
مهدی فرجی
اي ستاره ها :
اي که پيش ديده مني باورت نمي شود که در زمين هر کجا به هر که
مي رسي
خنجري ميان مشت خود نهفته است پشت هر شکوفه تبسمي خار
جانگزايِ حيله اي شکفته است
آنکه با تو مي زند صلاي مهر جز به فکر غارت دل تو نيست
اي ستاره ها:
که از جهان دور چشمتان به چشم بي فروغ ماست نامي از زمين و
بشر شنيده ايد ؟
در ميان آبي زلال آسمان موج وخون و آتشي نديده ايد؟ اين غبار
محنتي که در دل فضاست
اين ديار وحشي که در فضا رهاست اين سزاي ظلمي که آشيان ماست
، درپي تباهي شماست
گوشتان اگر به ناله من آشناست از سفينهاي که مي رود به ماه
از مسافري که مي رسد ز گرد راه از زمين حذر کنيد
پاي اين بشر اگر به آسمان رسد روزگارتان چو روزگار ما سياست
اي ستاره ها:
باورت نمي شود در ميان باغ بي ترانه زمين ساقه هاي سبز آشتي
شکسته است
لاله هاي سرخ دوستي فسرده است
غنچه هاي نو رس اميد لب به خنده وا نکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستي سر به خاک سپرده است
سرخي و کبودي افق قلب مردم به خاک و خون تپيده است
دود وآتش به آسمان رسيده است
اي ستاره ها:
باورت نمي شود آن سپيده دم که با صفا و ناز که
در فضاي بي کرانه مي دميد ديگر از زمين رميده است
اين سپيده ها سپيده نيست رنگ چهره زمين پريده است
ابرهاي روشني که چون حرير بستر عروس ماه بود
پهنه هاي داغ کهنه است
که زيبا بندهام را دوست ميدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد
ترا در بيکران دنياي تنهايان
رهايت من نخواهم کرد
رها کن غير من را آشتي کن با خداي خود
تو غير از من چه ميجويي؟
تو با هر کس به غير از من چه ميگويي؟
تو راه بندگي طي کن عزيزا من خدايي خوب ميدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکي، يا خدايي
ميهمانم کن
که من چشمان اشک آلودهات را دوست ميدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهي يافت
که عاشق ميشوي بر ما و عاشق ميشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته ميگويم، خدايي
عالمي دارد
تويي زيباتر از خورشيد زيبايم، تويي والاترين
مهمان دنيايم
که دنيا بي تو چيزي چون تو را کم داشت
وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت ميگفتم
مگر آيا کسي هم با خدايش قهر ميگردد؟
هزاران توبهات را گرچه بشکستي، ببينم من تو
را از درگهم راندم؟
که ميترساندت از من؟ رها کن آن خداي دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را
اين منم پروردگار مهربانت، خالقت، اينک
صدايم کن مرا، با قطره اشکي
به پيش آور دو دست خالي خود را، با زبان بستهات
کاري ندارم
ليک غوغاي دل بشکستهات را من شنيدم
غريب اين زمين خاکيام، آيا عزيزم حاجتي داري؟
بگو جز من کس ديگر نميفهمد، به نجوايي
صدايم کن، بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ايمان
قسم بر اسبهاي خسته در ميدان
تو را در بهترين اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکيه کن بر من
قسم بر روز، هنگامي که عالم را بگيرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهايت من نخواهم کرد
براي درک آغوشم, شروع کن, يک قدم با تو
تمام گامهاي ماندهاش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد
ترا در بيکران دنياي تنهايان، رهايت من نخواهم کرد
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن
غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه
بگین که این شکسته دل یه عمریه دلواپسه
به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟
به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب ؟
به چه مانند کنم؟؟؟
شعری از مرحوم مهدی سهیلی
در ادامه ی مطلب ، متن کامل شعر را مشاهده میکنید.
ادامه مطلب...
زندگی یک راز است
راز لبخند طراوت ها
زندگی یک رنگ است
رنگ زیبای جدا گشتن از عادت ها
زندگی یک حرف است
حرف عشق است میان علف هرزه صحبت ها
زندگی یک نام است
نام آن کس که نویسی هر روز
دوستت می دارم
زندگی یک خبر است
خبرِ برزگری ساده و پاک
که بگوید امروز غنچه های گل سرخم وا شد
که بگوید امروز نم نم بارانی آمد و باغچه ها زیبا شد
که بگوید امروز بلبل غمزده دیروزی شاد و خندان شده است
زندگی لبخند است
زندگی امید است
زندگی یعنی من
زندگی یعنی تو
زندگی یعنی عشق
و همین هاست شکوفایی تاکستان ها
من میگم حالم خوبه
اما تو باور نکن...
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .
با این همه اگر عمری باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزد
و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . .
تا یادم نرفته است بنویسم:
دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود . . .
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی
با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد
اما دریغ که رفتن ، راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد . . .
می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !
انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت :
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!
هذیان می گویم ! نمی دانم . . .
نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد ، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم:
سلام! حال من خوب است
اما تو باور نکن . . .
عصر یک جمعه ی دلگیر
دلم گفت بگویم / بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست
و چرا آب به گلدان نرسیدست
و هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
بگو حافظ دل خسته زِ شیراز بیاید
بنویسد
که چرا یو سف گمگشته به کنعان نرسیدست
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست
***
عصر این جمعه ی دلگیر
وجودِ تو کنارِ دلِ هر بی دلِ آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس؟؟!!
در ادامه ی مطلب عکس و پیامک های مربوط به این روز را مشاهده می کنید.
ادامه مطلب...
تو شاهکار خالقی....
تحقیر را باور نکن....
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش.......
زیبا و زشتش پای توست......
تقدیر را باور نکن.....
تصویر اگر زیبا نبود.......
نقاش خوبی نیستی . . . .
از نو دوباره رسم کن.......
تصویر را باور نکن....
خالق تو را شاد آفرید.....
آزاد آزاد آفرید......
پرواز کن تا آرزو........
زنجیر را باور نکن........
خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم ..
تو ای والاترین مهمان دنیایم ..
بدان آغوش من باز است ..
شروع کن یک قدم با تو ..
تمام گامهای مانده اش با من ...
از پاسخ من معلمان آشفتند
از حنجره شان هر چه درآمد گفتند
اما هنوز معتقدم از جاذبه تو سیب ها می افتند . . .
هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است
شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است
به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟
چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر
صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم
شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم
پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...
تا خدا خداست...
*******
با همه ی این حرفا میدونم که مشکل از دل منه و از ایمان و اراده ی ضعیفم که صداتو نمیشنوم خدا ی خوبم...
زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.
زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد.
زندگی، بغض فـروخورده نیست.
زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست.
زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.
زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.
زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.
زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.
زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.
زندگی، شـــوق وصال یار است.
زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.
زندگی، تکیه زدن بر یــار است.
زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.
زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.
زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.
زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.
زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.
زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.
زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.
زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.
زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است.
زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نورمهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت درسینه است.
زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.
زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.
زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.
زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.
زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.
تقدیم به عشق قشنگم...
تمنا
مست از باده ی چشمان توام ای یار،نگاهی
بر منِ افتاده ز پا کن به مروت، گاهی
شده ام آواره و سر به کوهساران داده ام
عاشق روی توام و جز کوی توام نیست پناهی
عمر من ، هر چه داشتم در طلبِ عشقِ تو دادم
دل و دین بردی به یغما، تو دگر زمن چه خواهی
از غمِ غربتِ دستای تو با قلبِ شکسته
ناله ها گلایه ها ، دارم به درگاهِ الهی
دلِ من غرقِ تمنای وصال است ای جان!
تو به خون می کشی دریای دلم از چه گناهی!
غربت و غصه و غم بس، تو بیا خاطرِ هانی
توی کوچه های بی چراغ شب بزن یه راهی
آوای خسته (هانیه)
در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست نا خورده به جا می ماند