روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست."
گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟" و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
(باران)
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن
تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته نه
برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
صبح نه!
ظهر نه!
غروب شد
...
...
...
نیامدی...
صلوات تعجیل در فرج مهدی صاحب الزمان .
به امید ظهور...
معماری نیوز: حوادث و بلایای طبیعی و اثرات و تجربیات ناشی از آن با توجه به اینکه بسیار ناراحت کننده و دردناک است ؛ اما این گونه حوادث درسهایی به ما میآموزد که درک و فهمیدن آن بسیار آموزنده بوده و راههای پیشرفت را هموارتر میسازد.
نمونه بارز آن زلزله اخیر ژاپن است که از ۲ منظر قابل تامل و حائز اهمیت است.
نکته اول اینکه علی رغم نظم و دقت کار مهندسان ژاپنی، متاسفانه شاهد به وقوع پیوستن حادثهای تلخ در راکتورهای هستهای آن کشور بودیم که هر آن احتمال به وقوع پیوستن چرنبیلی به مراتب گسترده تر میرود که این موضوع در تخصص اینجانب نمیباشد و از ادامه موضوع صرف نظر میکنم.
نکته دوم موضوع مهندسی عمران و مقوله مقاوم سازی در ساختمانهای ژاپن بود که با توجه به تخریب بسیار ناچیز آن، ضمن حیرت جهانیان به دقت و نظم در طراحی و اجرای آن، تحسین متخصصین امر را نیز به همراه داشت.
برای نمونه ساختمان با نمای شیشهای که بعد از زلزله ۹٫۱ ریشتری، هیچگونه آسیبی به ساختمان نرسیده و ساختمان ۱۰۰% سالم باقی مانده است.
نکتهای که چند صباحی است که دغدغه و کابوسی برای مسئولین در شهرداری، شورای شهر و وزارت مسکن شده است. کابوسی که هر از چند گاهی منجر به صدور بخشنامههایی یک شبه و غیرکارشناسی که عمدتا ضمانت اجرایی ندارند میشود. بخشنامههایی که در صورت ساخت چنین برجها و مکانهایی مانع از صدور پایان کار برای سازنده آن میشود.
البته چون ایجاد زیرساخت و اصلاح وضعیت فعلی چند سالی بطول میانجامد و از صبر و حوصله مسئولین خارج است، نظرشان را با توضیحاتی مختصر به همراه عکس در این مقاله جلب مینماییم.
ساختمان مرکز فرهنگی و آموزشی «مدیا تک»
ساختمان مرکز فرهنگی و آموزشی «مدیا تک» در سال ۲۰۰۱ با طرح «تویو ایتو» معمار برجسته ژاپنی اجرا شد.
این ساختمان دارای ۱۳ ستون فولادی و ۷ صفحه میلهای فولادی میباشد. طبقات زیرین در این ساختمان دارای قابلیت جذب انرژی ارتعاشاتی زمین لرزه میباشد.
نمای این ساختمان از شیشههای دو جداره با مقاومت بسیار بالا و عایق قوی صدا تشکیل شده است.
دیوارهای تعبیه شده در طبقات بالایی دارای قابلیت حرکت و جابجایی میباشند. با توجه به اینکه این ساختمان یک مجتمع عظیم میباشد، در زلزله ۹٫۱ ریشتری به هیچ عنوان خسارت قابل توجهی ندید.
ساختمان «مدیا تک» دارای ۹ طبقه میباشد که ۲ طبقه در زیرزمین و ۷ طبقه بالای زمین میباشد. ارتفاع این ساختمان حدود ۳۷ متر میباشد. نکته قابل توجه اینجاست که ستونهای اصلی این ساختمان، علاوه بر نقش اصلی خود در ایجاد پایداری ساختمان، به عنوان رابط عمودی طبقات، انتقال نور خورشید از بام به داخل طبقات، عبور شبکه کابلی و راه پله و آسانسور نیز به کار میرود.
حکایت است که پادشاهی از وزیرخدا پرستش پرسید :
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی!!!
وزیر سر در گریبان به خانه رفت ...
وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟
و او حکایت بازگو کرد.
غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد....
ادامه مطلب...
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند...
چهارشنبه سوری :
در آخرین چهارشنبه سال مردم در مكانی دور هم جمع می شوند، آتش روشن می كنند و از روی آن میپرند در حالی كه زمزمه میكنند (زردی من از تو سرخی تو از من) با كمك آتش و نور كه سمبلهای خوبی هستند افراد امیدوارند كه راه خود را در این آخرین شب تاریك سال پیدا كنند تا به رازهای آغازین بهار برسند.
علاوه بر آن این عقیده وجود دارد كه ارواح گذشتگان افراد، در این روز دوستان و یاران خود را نظاره می کنند. در این آخرین چهارشنبه از سالی که در حال پایان است بسیاری از مردم خصوصاَ بچه ها خود را در لباسی مخفی می كنند و در حالی كه با قاشق بر روی ظرفی می زنند به در خانه ها می روند و مردم برای رفع بلا چیزی به آنها مژدگانی می دهند به این سنت "قاشق زنی" می گویند. مردم برای اینكه آرزوهایشان به حقیقت بپیوندد به آنها انواع غذاها را می دهند، بعضی از این هدایای مردم عبارتند از : سوپ، آجیل، میوه، پسته، مغزبادام، فندق، انجیر و كشمش.
دیگر سنت این زمان فال گوش است، برای اینكار شخص آرزوئی می كند و در گوشه ای می ایستد (به طور مخفیانه) و سعی میكند با برداشت خود از حرف دیگران به حقیقت پیوستن آرزوی خود را محك بزند.
نوروز جشن آغاز سال و بزرگترین جشن ملى ایرانیان است که سابقه اى هزاران ساله دارد. نوروز در لغت به معنی روز جدید می باشد كه هم پایان و هم آغازی دوباره را به یاد می آورد و شروع آن با اولین روز آغاز بهار متقارن است. نوروز جشن بیداری دوباره طبیعت است كه این جشن سمبلی از پیروزی خوبی بر بدی یا نور بر تاریكی است كه زمستان سمبلی از تاریكی است.
از روزها قبل از آغاز نوروز ایرانیان خانه های خود را تمیز میكنند لباسهای نو می پوشند و خود را برای جشن آماده می كنند. سنتهای زیادی پیش از آغاز نوروز و در خلال آن وجود دارند از جمله : حاجی فیروز، چهارشنبه سوری، سفره هفت سین، سیزده بدر و آئین های دیگری که ریشه در فرهنگ و آداب ایرانیان دارد. ایرانیان طی قرنها با وجود همه مشكلات همواره نوروز را با شكوه هرچه تمام تر برگزار نموده اند و این امر اهمیت و جایگاه عظیم این جشن ملی را نزد ایرانیان نشان می دهد.
ادامه مطلب...
با تو میشه با نسيم بیعتی همیشه کرد
میشه با پنجره ساخت توی گلدون ریشه کرد...
با تو از آینه ها میشه تا ستاره رفت
بی تو میشه زنده بود
زندگی نمیشه کرد...
میشه با شب راه اومد میشه از گریه گذشت
میشه گم شد تو قفس همه دنیا رو گشت...
میشه از رنگین کمون به طلوع گل رسید
روی خواب اطلسی پر پروانه کشید...
از قناری به قناری
میشه نور و بوسه برد...
از ترانه تا ترانه شاپرک میشه شمرد...
جنگل و میشه شنید میشه دریاچه رو گفت...
میشه رود رو دوره کرد میشه قله رو شکفت...
توی تکرار حق توسومه ساعت...
میشه پنهون شد و تقویمو پس زد...
میشه گم شد تو برگشت سپیده...
عکس ماه و به سقف قفس زد...
میشه با شب راه اومد میشه از گریه گذشت
میشه گم شد تو قفس همه دنیا رو گشت...
میشه از رنگین کمون به طلوع گل رسید
روی خواب اطلسی پر پروانه کشید...
از قناری به قناری
از قناری به قناری
از قناری به قناری میشه نورو بوسه برد
از ترانه تا ترانه شاپرک میشه شمرد
جنگل و میشه شنید میشه دریاچه رو گفت...
میشه رود رو دوره کرد میشه قله رو شکفت...
با تو میشه با نسيم بیعتی همیشه کرد
میشه با پنجره ساخت توی گلدون ریشه کرد...
با تو از آینه ها میشه تا ستاره رفت
بی تو میشه زنده بود زنده بود زندگی نمیشه کرد
اگر اشتباه نكنم بايد كاغذ ديواري باشه كه بر روي ديوار نصب شده و فكر كنم هم مربو ط به دوران قبل از انقلاب باشه (با توجه به تيتراژ پاياني بايد كاخ نياوران باشه) با نگاه دقيق و با توجه به نشانه ها ي فراماسونري مخصوصا بز مي توانيد اين نشانه رو ببينيد، البته بايد بگم كه نشانه هاي ديگري را هم مي توانيد بر روي اين كاغذ ديواري ها پيدا كنيد، كه اون رو هم به عهده خود شما مي گذارم.
بز فراماسونری در قهوه ی تلخ
اول بايد بگم كه با شناختي كه من از آقاي مديري كسب كردم، حتما آقاي مديري ودوستانشون از اين موضوعي كه مي خوام بگم كاملا بي اطلاع هستند.
به تصوير خوب نگاه كنيد
روي آن شيشه تبدار تو را "ها" کردم
اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستاني را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم
عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
تا به اميد ورود تو دهان وا کردم
در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا کردم
با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
عکس زيباي تو را سير تماشا کردم
و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم
آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم
اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم
راز زندگی
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب
را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن
راز زندگی پیشنهاد بدهند.
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن
فرشته دیگری گفت: آن را در زیر دریاها قرار بده
سومی گفت: راز زندگی را در کوهها قرار بده
ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم
فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند
در حالی که من می خواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا ای خدای مهربان
راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده
زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب
و درون خودش نگاه کند و خداوند این فکر را پسندید.
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
فاطمه دریایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
در شهریور 1323زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.
او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند.
غلامحسین بنان می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند ! سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:
ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم...
همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف "ای ایران" در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود.
سرود «اي ايران» دقيقا در 27 مهر ماه سال 1323 در تالار دبستان نظامي [دانشکدۀ افسري فعلي] و در حضور جمعي از چهرههاي فعال در موسيقي ايران متولد شد. شعر اين سرود را «حسين گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ويژگيهاي آن، اول اين است که تکتک واژههاي به کار رفته در سروده، فارسي است و در هيچيک از ابيات آن کلمهاي معرب يا غير فارسي وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژههاى خوشتراش فارسى است. زبان پاكيزهاى كه هيچ واژه بيگانه در آن راه پيدا نكرده است، و با اين همه هيچ واژهاى نيز در آن مهجور و ناشناخته نيست و دريافت متن را دشوار نمىسازد.
دومين ويژگي سرود «اي ايران» در بافت و ساختار شعر آن است، بهگونهاي که تمامي گروههاي سني، از کودک تا بزرگسال ميتوانند آن را اجرا کنند. همين ويژگي سبب شده تا اين سرود در تمامي مراکز آموزشي و حتي کودکستانها قابليت اجرا داشته باشد.
و بالاخره سومين ويژگياي که براي اين سرود قائل شدهاند، فراگيري اين سرود به لحاظ امکانات اجرايي است که به هر گروه يا فرد، امکان ميدهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسيقي نيز بتوان آن را اجرا کنند.
آهنگ اين سرود که در آواز دشتي خلق شده، از ساختههاي ماندگار «روحالله خالقي» است. ملودي اصلي و پايهاي کار، از برخي نغمههاي موسيقي بختياري که از فضايي حماسي برخوردار است، گرفته شده.
اين سرود در اجراي نخست خود بهصورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسيقي آن سبب شد تا در دهههاي بعد خوانندگان مطرحي همانند «غلامحسين بنان» و نيز «اسفنديار قرهباغي» آن را بهصورت تکخواني هم اجرا کنند.
در سالهاي اوليه پس از انقلاب، اين سرود براي مدت کوتاهي بهعنوان «سرود ملي» از راديو و تلويزيون ايران پخش ميشد، اما بعدا چند سالي از رسانههاي داخلي حذف شد تا در دهۀ اخير که باز در مناسبتهاي مختلف تاريخي، آن را ميشنويم.
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاكت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاك پاك میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاك ایران ما
سنگ كوهت دُر و گوهر است
خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كی برون كنم
برگو بی مهر تو چون كنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ايران ما
ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیكرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام
دور از تو نیست ، انديشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ایران ما
" گاه نوشته های محمدعلی بنان"
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد
پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.
دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر
...
ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت
و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می
کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر
روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را
به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می
انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت
پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست
خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می
زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره
ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب،
هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست های خود نامه
می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به
شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن
شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه
پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را
که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال
تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که
پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک
بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد
دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و
کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته
ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در
شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که
پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند
ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد.
در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد
چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت
سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم
ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج
می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای
زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با
مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از
او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر
بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر
را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی
خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها
زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود
را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن
پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه
را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم،
مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک
زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر
روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه،
در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و
گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن
را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود
که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و
پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت
پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری
روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.
-----
سهمام از شادی تویی با اَخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن
جادههای پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی؟ پاسخ نمیخواهم بگویی هیچوقت
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینهام
خواستی دورم کن از پیشت، مدالم را نگیر
خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفتهام
با همین بازیچهها سر کن، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از اینها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگیام میخواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم، اعتدالم را نگیر
روزگـاریست در این کوچه گرفتار توام
با خـبر باش کـه در حسرت دیدار توام
گـفته بودی کـه طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
********
ویـرانه نه آن است که جـمشید بنا کـرد
ویرانه نه آن است که سهراب فرو ریخت
ویرانه دل ماست کـه هر جـمعه به یادت
صـد بار بنا گشـت و دگـر بار فـرو ریـخت
عصر یک جمعه ی دلگیر
دلم گفت بگویم / بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست
و چرا آب به گلدان نرسیدست
و هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
بگو حافظ دل خسته زِ شیراز بیاید
بنویسد
که چرا یو سف گمگشته به کنعان نرسیدست
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست
***
عصر این جمعه ی دلگیر
وجودِ تو کنارِ دلِ هر بی دلِ آشفته شود حس
در ادامه ی مطلب عکس و پیامک های مربوط به این روز را مشاهده می کنید.
حجت الاسلام دانشمند :
اگر من از مظلومیت رهبر بگویم شاید دلتان خون بشود ، خیلی مظلومند ایشان .
این موضوع را من با یک واسطه می گویم .
با یکی از محافظ های آقا در حرم امام رضا (ع) روبروی ضریح،دو به دو با هم بودیم
گفتم از آقا چه خبر ؟
میگفت ما روزهای دوشنبه، ( این را میگفت و گریه میکرد ) می رویم
به خانواده شهدا سرکشی میکنیم . آقا می فرمودند به خانواده
شهدا نگویید که ما می آییم که به زحمت نیافتند .
یک ربع قبل آقا در ماشین هستند ما درب میزنیم و میگوییم آقا می خواهند
تشریف بیاورند منزل و یک سلام و علیکی با مادر و پدر شهید نمایند .
یکبار رفتیم درب خانه دو شهید، من خودم رفتم
دیدم درب باز است و آب و جارو کرده اند.
درب زدم ،
مادر شهید آمدند دم درب و گفتند: آقا کــــــــــو ؟
گفتم: کدام آقا ؟
گفت : مقام معظم رهبری کجاست ؟
گفتم : شما از کجا می دانید ؟
شروع کرد به گریه کردن،
گفت دیشب خواب بچه هام را دیدم، بچه ها آمدند گفتند
خوش بحالت، فردا سید علی می خواهد بیاید خانه تان .
اینجا که رسید، مقام معظم رهبری هم رسیدند به درب خانه .
بعد مادر شهید گفت من خواب دیدم که امام هم تشریف آوردند و گفتند
فردا سید علی آقا می خواهند بیایند، ما هم تبریک می گوییم .
و یک مطلبی هم امام فرمودند و پیغام دادند که من به شما بگویم .
مقام معظم رهبری فرمودند چه پیغامی !؟
مادر شهید گفتند : امام فرمودند سلام ما را به سید علی آقا برسانید و به ایشان
بگویید اینقدر از خدا طلب مرگ نکن ! فرج نزدیک است انشاءالله .
آقا خیلی گریه کرد . . .
******
حجت الاسلام دانشمند :
مظلوم است آقا . یک کاری نکنیم که اگر گره ای نمی توانیم باز کنیم ،
لااقل گره بر گره نیاندازیم .این واقعاً ظلم است ، خدا نمی بخشد .
در این دنیا مرکز شیعه فقط ایران است .
افغانستان ، پاکستان ، مصر ، عربستان و عراق را ببینید .
در ممالک اسلامی کجا شیعه همه کاره است ،
ایران مرکز شیعه است ، دل امام زمان ( عج ) به شما بسته شده
و امید امام به شماست.